ابنزبیر از علویان خواست تا با او بیعت کنند و آنها خودداری کردند و گفتند تا تمام امت هم رأی نشوند، ما بیعت نمیکنیم، این بود که به مأمورانش
دستور داد تا آنان را بازداشت کنند و ایشان را در زمزم بازداشت کردند و به قتل و سوزاندن تهدید کرد و مدت معینی را تعیین کرد و بعضی از اطرافیان محمد بن حنفیه به او پیشنهاد کردند که از مختار حاکم عراق کمک بخواهد و او نامهای به مختار نوشت و جریان بازداشت علویان را به اطلاع او رساند، مختار نیز فوری پاسخ مثبت داد و یک سپاه مخصوص به سر کردگی عبدالله جدلی فرستاد؛ سپاه با شتاب راهی حجاز شد تا به مکه رسید در حالی که پرچمها را بر افراشته بودند و فریاد: «یا لثارات الحسین…» بر آوردند تا به مسجدالحرام رسیدند، ابنزبیر جلو در زندان علویان هیزم آماده کرده بود و تصمیم داشت تا آنها را بسوزاند، سپاه مختار به زندان حمله بردند و علویان را از آن جا نجات دادند و از محمد بن حنفیه خواستند تا اجازه دهد با ابنزبیر بجنگند، اما او اجازه نداد و چون مؤمنی بزرگوار این سخن را گفت: من حرمت حرم را نمیشکنم و نگذاشت با ابنزبیر بجنگند… کثیر بن عبدالرحمن شاعر، دربارهی نجات محمد بن حنفیه از زندان ابنزبیر چنین میگوید:
فمن یر هذا الشیخ بالخیف من منی++
من الناس یعلم أنه غیر ظالم
سمی النبی المصطفی و ابنعمه++
و فکاک اغلال و نفاع غارم
أبی فهو لا یشری هدی بضلالة++
و لا یتقی فی الله لومة لائم
و نحن بحمد الله نتلو کتابه++
حلولا بهذا الخیف خیف المحارم
بحیث الحمام آمن الروع ساکن++
و حیث العدو کالصدیق المسالم
فما فرح الدنیا بباق لأهلها++
و لا شدة البلوی بضربة لازم
تخبر من لا قیت أنک عائذ++
بل العائذ المظلوم فی سجن عارم(1)
– هر که از مردم این پیرمرد بزرگوار را به مسجد خیف در منی ببیند میفهمد که او ستمگر نمیباشد.
کسی که همنام مصطفی و پسر عموی او و باز کنندهی غل و زنجیر و سودمند
به حال بدهکاران است.
پدرم فدایش باد او هدایت را به ضلالت نمیفروشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران باکی ندارد.
و ما بحمد الله از هنگامی که به این مسجد – خیف – محل ترس از محرمات وارد شدهایم کتاب او را میخوانیم.
جایی که کبوتران در امان از ترس ساکنند و جایی که دشمن مانند دوست در مساوات به سر میبرد.
پس دنیا به بقای اهل دنیا شادمان نیست و هیچ شدت مصیبتی همیشگی نیست.
هر کس را دیدی مطلع میسازی که تو پناهندهای بلکه پناهنده آن مظلومی است که در زندان عازم است.
ما اطمینان داریم که اگر زمام امور در دست ابنزبیر بود یک نفر علوی را در روی زمین باقی نمیگذاشت و لیکن خدای تعالی به لطف خویش ریشهی سلطنت او را برکند و بساط پادشاهی او را برچید.
1) الأغانی: 8 / 31.