جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حیات ادبی‏

زمان مطالعه: 3 دقیقه

اما طبیعت مخصوص و ویژگیهای حیات ادبی همان است که شعرای آن زمان در شعر خود بیان می‏کنند؛ آن هم متأسفانه هیچ مشکلی از مشکلات آن

دوره را با وجود مشکلات فراوانش تجسم نمی‏بخشد، همان گونه که در بخش حیات عقلی و ادبی چیزی را بروشنی بیان نمی‏کند، و تنها شعر قبیله‏ای و در محدوده‏ی تعصبات مخصوص می‏باشد؛ هر شاعری امتیازات قبیله‏ی خویش از مهمان نوازی، شجاعت، ثروت و افراد زیاد و دیگر افتخارات را می‏ستاید، همچنان که بازاری است از هجو، ناهنجاری و القاب بد به یکدیگر دادن و هر وسیله‏ی تخریب دیگر، و این مطلب به صورت روشنی در شعر فرزدق و جریر خودنمایی کرده است به نحوی که می‏بینیم بیشتر اشعار آنان، در هجو و دشنام و نسبت ناروا به یکدیگر است،تا آن جا که در کتاب لغت، کلمه‏ی هجو و دشنامی نمانده مگر این که در هجو هر یک به دیگری، به رشته‏ی نظم درآمده است و اگر این دلیل بر چیزی باشد، بیقین دلیل آن است که حیات جاهلیت اولیه که اسلام با آن مبارزه کرد با تمام چهره‏ی پلیدش در ایام حکومت اموی دوباره برگشته است… و شاعر بزرگ اسلام کمیت اسدی نیز از این فرصت استفاده کرده و اوصاف قبیله‏ی خود (مضریها) و فضیلت ایشان را بر قحطانیها، سروده و بدان وسیله فتنه و آشوب میان قبایل را بر انگیخته است، که خود می‏تواند یکی از عوامل اصلی در نابود سازی حکومت اموی به شمار آید. اکنون به اشعار وی در ستایش قبیله‏ی خود و هجو قحطانیان گوش فرادهید:

لنا قمر السماء و کل نجم++

تشیر الیه أیدی المهتدینا

وجدت الله اذ سمی نزارا++

و أسکنهم بمکة قاطنینا

لنا جعل المکارم خالصات++

و للناس القفا و لنا الجبینا

و ما خرجت هجائن من نزار++

فوالح من فحول الأعجمینا

و ما حملوا الحمیر علی عتاق++

مطهمة فیلفوا مبغلینا

و ما ولدت بنات بنی نزار++

حلائل أسودین و أحمرینا

بنی الاعمام أنکحنا الایامی++

و بالآباء سمینا البنینا(1)

– ماه آسمان و هر ستاره که دست راه جویان بدان اشاره می‏کند، از ماست.

خداوند وقتی که نزار را، نزار نامید و آنها را در مکه سکونت داد.

همه‏ی صفات نیک و بزرگیها را مخصوص ما کرد، پشت سر از مردم و پیشانی از ماست.

شتران عجمی به دو رگه‏های نزار نرسیده و خران را با اسبها در نیامیخته‏اند.

و زنان بنی نزار با آن بزرگی و شرف همسران سیاه و سرخ نداشته‏اند.

پسر عموها با زنان آزاده ازدواج کرده‏اند و ما پسران به نام پدران خود نامیده شده‏ایم.

کمیت اسدی با این اشعار خود بر قحطانیان افتخار کرده و به قوم خود، ماه آسمان و هر ستاره‏ی درخشان یعنی رجال خودشان را نسبت داده و آنان را به صفات پسندیده و خصلتهای نیک اختصاص داده است اما دشمنان قبیله‏ی خود یعنی قحطانیها را نکوهش کرده است بر این که دختران خود را به سیاهان و غیر عرب تزویج می‏کنند و در نتیجه سیاه و سرخ می‏زایند و این نژاد نظیر آمیزش خران با اسبان ماده است که نتیجه‏اش استران است…

این هجوگویی کینه‏ی قحطانیان را بر انگیخت و آتش آشوب و دشمنی را میان آنان و مضریها مشتعل ساخت و از آن طرف شاعر عقیده و ایمان، دعبل خزاعی بر رد کمیت شتافت و قوم خود، قحطانیان را ستود و قصیده‏ی دعبل بالغ بر ششصد بیت است که از جمله چنین آمده است:

أفیقی من ملامک یا ظعینا++

کفاک اللوم مر الاربعینا

ألم تحزنک أحداث اللیالی++

یشیبن الذوائب و القرونا

أحیی الغر من سروات قومی++

لقد حییت عنایا مدینا

فان یک آل اسرائیل منکم++

و کنتم بالأعاجم فاخرینا

فلا تنس الخنازیر اللواتی++

مسخن مع القرود الخاسئینا

بأیلة و الخلیج لهم رسوم++

و آثار قد من و ما محینا

و ما طلب الکمیت طلاب وتر++

و لکنا لنصرتنا هجینا

لقد علمت نزار أن قومی++

الی نصر النبوة فاخرینا

– ای زن از ملامت و سرزنش ما خودداری کن چهل سال تو را ملامتگری بس است.

آیا حوادث شبها که موها را سپید می‏کند تو را غمگین نساخته است؟!

من به پسران و بزرگان قوم خود درود می‏فرستم، ای مدینه از ما به تو درود باد!

اگر آل اسرائیل از شماست و به مردم عجم (غیر عرب) بر ما افتخار می‏کنید.

خوکهایی را که با میمونهای پست و زیانکار مسخ شده‏اند، از یاد مبر که هنوز در ایله و خلیج نشانه‏ها و آثار آن هست و از بین نرفته‏اند.

کمیت از ما انتقام نمی‏خواهد، بلکه به سبب نصرتی که کرده‏ایم، ما را هجو می‏کند.

نزاریان بخوبی می‏دانند که قوم من (قحطانیان) به یاری مقام نبوت افتخار داریم.

مورخان می‏گویند: فخر فروشی نزاریها بر یمنی‏ها و افتخار کردن یمنی‏ها بر نزاریها به قدری ادامه یافت تا آن جا که باعث خرابی دیار شد و عصبیت در شهر و صحرا بالا گرفت.(2)

به هر حال طبیعت حاکم بر ادبیات و شعر در عصر اموی فخر فروشی گروهها بر یکدیگر و نام و لقب زشت و مسخره بر هم نهادن بود و هیچ گونه راستی و آزاد اندیشی در حیات فکری آن زمان وجود نداشت، همان گونه که هیچ دعوت به نیکی و فضیلت هم در کار نبود. بلکه به پستی و عقب ماندگی فرامی‏خواندند… در این جا سخن ما راجع به عصر امام علیه‏السلام پایان می‏پذیرد.


1) مروج الذهب: 2 / 196.

2) مروج الذهب: 2 / 197.