اما طبیعت مخصوص و ویژگیهای حیات ادبی همان است که شعرای آن زمان در شعر خود بیان میکنند؛ آن هم متأسفانه هیچ مشکلی از مشکلات آن
دوره را با وجود مشکلات فراوانش تجسم نمیبخشد، همان گونه که در بخش حیات عقلی و ادبی چیزی را بروشنی بیان نمیکند، و تنها شعر قبیلهای و در محدودهی تعصبات مخصوص میباشد؛ هر شاعری امتیازات قبیلهی خویش از مهمان نوازی، شجاعت، ثروت و افراد زیاد و دیگر افتخارات را میستاید، همچنان که بازاری است از هجو، ناهنجاری و القاب بد به یکدیگر دادن و هر وسیلهی تخریب دیگر، و این مطلب به صورت روشنی در شعر فرزدق و جریر خودنمایی کرده است به نحوی که میبینیم بیشتر اشعار آنان، در هجو و دشنام و نسبت ناروا به یکدیگر است،تا آن جا که در کتاب لغت، کلمهی هجو و دشنامی نمانده مگر این که در هجو هر یک به دیگری، به رشتهی نظم درآمده است و اگر این دلیل بر چیزی باشد، بیقین دلیل آن است که حیات جاهلیت اولیه که اسلام با آن مبارزه کرد با تمام چهرهی پلیدش در ایام حکومت اموی دوباره برگشته است… و شاعر بزرگ اسلام کمیت اسدی نیز از این فرصت استفاده کرده و اوصاف قبیلهی خود (مضریها) و فضیلت ایشان را بر قحطانیها، سروده و بدان وسیله فتنه و آشوب میان قبایل را بر انگیخته است، که خود میتواند یکی از عوامل اصلی در نابود سازی حکومت اموی به شمار آید. اکنون به اشعار وی در ستایش قبیلهی خود و هجو قحطانیان گوش فرادهید:
لنا قمر السماء و کل نجم++
تشیر الیه أیدی المهتدینا
وجدت الله اذ سمی نزارا++
و أسکنهم بمکة قاطنینا
لنا جعل المکارم خالصات++
و للناس القفا و لنا الجبینا
و ما خرجت هجائن من نزار++
فوالح من فحول الأعجمینا
و ما حملوا الحمیر علی عتاق++
مطهمة فیلفوا مبغلینا
و ما ولدت بنات بنی نزار++
حلائل أسودین و أحمرینا
بنی الاعمام أنکحنا الایامی++
و بالآباء سمینا البنینا(1)
– ماه آسمان و هر ستاره که دست راه جویان بدان اشاره میکند، از ماست.
خداوند وقتی که نزار را، نزار نامید و آنها را در مکه سکونت داد.
همهی صفات نیک و بزرگیها را مخصوص ما کرد، پشت سر از مردم و پیشانی از ماست.
شتران عجمی به دو رگههای نزار نرسیده و خران را با اسبها در نیامیختهاند.
و زنان بنی نزار با آن بزرگی و شرف همسران سیاه و سرخ نداشتهاند.
پسر عموها با زنان آزاده ازدواج کردهاند و ما پسران به نام پدران خود نامیده شدهایم.
کمیت اسدی با این اشعار خود بر قحطانیان افتخار کرده و به قوم خود، ماه آسمان و هر ستارهی درخشان یعنی رجال خودشان را نسبت داده و آنان را به صفات پسندیده و خصلتهای نیک اختصاص داده است اما دشمنان قبیلهی خود یعنی قحطانیها را نکوهش کرده است بر این که دختران خود را به سیاهان و غیر عرب تزویج میکنند و در نتیجه سیاه و سرخ میزایند و این نژاد نظیر آمیزش خران با اسبان ماده است که نتیجهاش استران است…
این هجوگویی کینهی قحطانیان را بر انگیخت و آتش آشوب و دشمنی را میان آنان و مضریها مشتعل ساخت و از آن طرف شاعر عقیده و ایمان، دعبل خزاعی بر رد کمیت شتافت و قوم خود، قحطانیان را ستود و قصیدهی دعبل بالغ بر ششصد بیت است که از جمله چنین آمده است:
أفیقی من ملامک یا ظعینا++
کفاک اللوم مر الاربعینا
ألم تحزنک أحداث اللیالی++
یشیبن الذوائب و القرونا
أحیی الغر من سروات قومی++
لقد حییت عنایا مدینا
فان یک آل اسرائیل منکم++
و کنتم بالأعاجم فاخرینا
فلا تنس الخنازیر اللواتی++
مسخن مع القرود الخاسئینا
بأیلة و الخلیج لهم رسوم++
و آثار قد من و ما محینا
و ما طلب الکمیت طلاب وتر++
و لکنا لنصرتنا هجینا
لقد علمت نزار أن قومی++
الی نصر النبوة فاخرینا
– ای زن از ملامت و سرزنش ما خودداری کن چهل سال تو را ملامتگری بس است.
آیا حوادث شبها که موها را سپید میکند تو را غمگین نساخته است؟!
من به پسران و بزرگان قوم خود درود میفرستم، ای مدینه از ما به تو درود باد!
اگر آل اسرائیل از شماست و به مردم عجم (غیر عرب) بر ما افتخار میکنید.
خوکهایی را که با میمونهای پست و زیانکار مسخ شدهاند، از یاد مبر که هنوز در ایله و خلیج نشانهها و آثار آن هست و از بین نرفتهاند.
کمیت از ما انتقام نمیخواهد، بلکه به سبب نصرتی که کردهایم، ما را هجو میکند.
نزاریان بخوبی میدانند که قوم من (قحطانیان) به یاری مقام نبوت افتخار داریم.
مورخان میگویند: فخر فروشی نزاریها بر یمنیها و افتخار کردن یمنیها بر نزاریها به قدری ادامه یافت تا آن جا که باعث خرابی دیار شد و عصبیت در شهر و صحرا بالا گرفت.(2)
به هر حال طبیعت حاکم بر ادبیات و شعر در عصر اموی فخر فروشی گروهها بر یکدیگر و نام و لقب زشت و مسخره بر هم نهادن بود و هیچ گونه راستی و آزاد اندیشی در حیات فکری آن زمان وجود نداشت، همان گونه که هیچ دعوت به نیکی و فضیلت هم در کار نبود. بلکه به پستی و عقب ماندگی فرامیخواندند… در این جا سخن ما راجع به عصر امام علیهالسلام پایان میپذیرد.
1) مروج الذهب: 2 / 196.
2) مروج الذهب: 2 / 197.