جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

براندازی عمومی‏

زمان مطالعه: 4 دقیقه

مختار در اجرای حکم اعدام هر کس که در قتل سرور جوانان اهل بهشت امام حسین علیه‏السلام شرکت داشت بدون هیچ گذشتی بسرعت اقدام کرد، همزمان دویست و چهل و هشت نفر را به قتل رساند،(1) ناپاک پلید، جنایتکار شمر بن ذی الجوشن فرار کرد و او از همه کس نسبت به امام حسین علیه‏السلام کینه توزتر بود، مأموران مختار در جستجوی او بر آمدند تا این که او را گرفتند و به قتل رساندند و لاشه‏ی او را جلو سگها انداختند، و مختار پیوسته می‏گفت: روش ما نیست که قاتلان امام حسین علیه‏السلام را زنده بگذاریم، در آن صورت بد یاوری برای آل محمد – صلی الله علیه و آله – بوده و در دنیا دروغگو خواهیم بود، و من از خداوند بر ضد ایشان یاری می‏طلبم… براستی که نان و آب بر من گوارا نخواهد بود تا وقتی که زمین را از لوث وجود ایشان پاک کنم.(2) و گروهی از کسانی را که در کشتن امام حسین علیه‏السلام شرکت داشتند نزد وی آوردند؛ از جمله عبدالله بن اسید جهنی و مالک بن بشیر بدی و حمل بن مالک محاربی مختار رو به ایشان کرد و گفت: «ای دشمنان خدا و رسول خدا! حسین بن علی کجاست؟ او را به سوی ما برگردانید! شما کسانی را که مأمور بودند بر آنها درود و تحیت بفرستند، به قتل رساندید…»

جواب دادند: ما را به زور فرستادند، بر ما منت بگذار و ما را مکش. مختار فریاد بر آورد و گفت:

«چرا شما بر حسین فرزند دختر پیغمبرتان منت نگذاشتید و او را زنده نگذاشتید و به او آب ندادید؟»(2)

دستور داد نخست دست و پاهای مالک بن بشیر بدی را بریدند و رها کردند، دست و پا زد تا وقتی که مرد، چون او کسی بود که کلاه امام حسین علیه‏السلام را از سرش ربوده بود، همچنین دستور داد هر دو پای دو نفر دیگر را بریدند.(2) و مأموران مختار، زیاد بن مالک ضبعی، و عمران بن خالد قشیری، عبدالرحمن بن ابی‏خشاره‏ی بجلی، عبدالله بن قیس خولانی را گرفتند وقتی که به حضور وی آوردند، رو به ایشان کرد و با صدای خشن و خشمگین گفت:

«ای کشندگان انسانهای صالح و ای قاتلان سرور جوانان اهل بهشت، (و رس روناس) برای شما یک روز نحس پیش آورد…»

و این افراد کسانی بودند که از آن روناسی که همراه امام حسین علیه‏السلام بود، به غارت بردند، و حکم اعدام درباره‏ی ایشان جاری شد.(2)

ناپاک پلید، عمر بن سعد از مختار وحشت زده شده و بی‏نهایت ترسیده بود، کسی را فرستاد و از او درخواست امان نامه کرد و مختار امان نامه‏ای نوشت و شرط کرد که هیچ حدثی! از او سر نزند! – و مقصود وی از این حرف، رفتن وی به دستشویی بود – مختار در پیش یارانش اعلان کرد که بزودی مردی را خواهد کشت که پاهای بزرگ دارد و چشمانش فرورفته و ابروهای آویخته دارد که کشتن وی مؤمنان و فرشتگان مقرب را شادمان سازد، هیثم بن اسود نخعی که پیش مختار بود فهمید مقصود مختار عمر بن سعد است و با وی دوستی داشت این بود که پسرش را نزد وی فرستاد و او را مطلع ساخت آن ناپاک سخت نگران شد و بر شترش سوار شد و از کوفه فرار کرد، به مختار خبر دادند که عمر سعد فرار کرده است مختار گفت: همانا در گردن او زنجیری هست که بازمی‏گرداند، ابن‏سعد تمام طول شب سوار بر شترش بود و چیزی نمی‏فهمید، همچنان دور کوفه

می‏چرخید تا این که صبح او را به خانه‏ی خودش رساند، از شتر پیاده شد و وارد خانه شد، صبحگاهان مختار ابوعمره را با جمعی از مأمورانش به سوی وی فرستاد آنان به منزل عمر بن سعد هجوم بردند، عمر از جا برخاست تا شمشیر بکشد و از خود دفاع کند او پایش به دامن جبه‏اش بند آمد و به زمین افتاد، ابوعمره به جانب وی شتافت و سر آن ناپاک را از تنش جدا کرد و به نزد مختار آورد در حالی که پسرش حفص بن عمر در کنار مختار بود و پدرش او را به نزد مختار فرستاده بود تا امان نامه بگیرد، مختار رو به حفص کرد و پرسید: آیا این سر را می‏شناسی؟ حفص گفت: آری، پس از وی زندگی خوش نباشد، مختار دستور داد تا او را نیز به پدرش ملحق ساختند و گفت: این – اشاره به سر عمر – به جای حسین علیه‏السلام، و این یکی – اشاره به سر حفص – به جای علی بن حسین علیهماالسلام اما همسنگی ندارند به خدا سوگند اگر سه چهارم تمام قریش را به جای حسین علیه‏السلام بکشم معادل یک انگشت او نخواهد بود.(3)

و به این ترتیب زندگی این خائن ناپاک که با خدا و رسول خدا جنگید و در روی زمین ایجاد فساد کرد پایان گرفت در حالی که گمان داشت با کشتن امام حسین علیه‏السلام از حکومت وی برخوردار خواهد شد و زندگی مرفه و آسوده و فرمانروایی خواهد داشت جز این که خداوند آرزوهای او را به نا امیدی مبدل ساخت؛ ابن‏زیاد عهد نامه‏ای را که مطابق آن، حکومت ری را به او داده بود از دستش گرفت و او در اطراف شهر کوفه همچنان اقامت داشت در حالی که از همه‏ی مردم ناسزا می‏شنید و اهانت و تحقیر می‏دید تا این که مختار او را به جهنم فرستاد و بد سرانجامی نصیبش شد.

از جمله کسانی که به مجازات عادلانه رسید، جنایتکار مسخ شده حرملة بن کاهل بود که عبدالله شیرخواره حضرت امام حسین علیه‏السلام را به قتل رساند و این پلید با جنایت خود جراحاتی در دل علویان به جا گذاشت، منهال بن

عمر، نقل کرده، می‏گوید: موقع بازگشتنم از مکه بر علی بن حسین علیه‏السلام وارد شدم، امام علیه‏السلام فرمود:

«منهال: حرملة بن کاهل اسدی چه شد؟»

گفتم: او وقت آمدنم از کوفه، زنده بود…»

امام علیه‏السلام دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و از سوز دل از خداوند مسألت کرد و گفت:

«خداوندا حرارت آهن را به او بچشان. خداوندا حرارت آتش را به او بچشان.»

منهال می‏گوید: همین که به کوفه رسیدم، آهنگ دیدار مختار را کردم، او با من دوستی داشت، وارد شدم، سلام کردم، دیدم فکرش مشغول است و منتظر جریانی است فاصله‏ای نشد تا این که حرملة بن کاهل جنایتکار را آوردند، مختار دستور داد، آتشی آوردند و امر کرد دست و پایش را ببرند و در آتش افکنند،(4) من چون این حالت را دیدم، از روی تعجب تکبیر گفتم، مختار رو به من کرد و پرسید: البته تکبیر در هر حال خوب است اما علت تکبیرت چه بود؟ جریان نفرین امام علی بن حسین علیه‏السلام را به اطلاع او رساندم، مختار این مطلب را مهم تلقی کرد و آن روز را به شکرانه‏ی قبولی دعای امام علیه‏السلام و انجام آن به دست وی برای خدا روزه گرفت، آری مختار رگباری از عذاب دردناک بر سر خونخواران جنایتکار از قاتلان امام حسین علیه‏السلام فروبارید و بر آنان مرارتی طاقت فرسا چشاند و خانه‏هایشان را پر از مصیبت، غم و ناله کرد.


1) کامل ابن‏اثیر: 3 / 368.

2) کامل ابن‏اثیر: 3 / 369.

3) کامل: 3 / 370.

4) اثبات الهداة: 5 / 214.